دهه شصت

عکسها و خاطرات بچه های دهه شصت

دهه شصت

عکسها و خاطرات بچه های دهه شصت

دهه شصت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خاطره یکی از دوستان

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۳ ق.ظ

اواخر دهه شصت بود. خانه را عوض کرده بودیم و از محله قدیمى رفته بودیم. به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم.. یک هفته از شروع کلاسها گذشته بود که به مدرسه جدید رفتم. آن روزها سوم راهنمایی بودم. جو عجیبى داشت آن مدرسه...
انگار که تمام دانش آموزان هر دقیقه یک ردبول را سرمیکشیدند!! قبل از آمدن معلم مى زدند و میرقصیدند و دعوا میکردند و...
این داستان ادامه داشت ... تا سه شنبه زنگ دوم!
زنگ تفریح که تمام شد وقتى همه برگشتند سر کلاس، دیدم هیچکس از جایش تکان نمیخورد!!! انگار که تمام بچه هاى پر انرژى کلاس مومیایی شده اند!!!!!
هیچ صدایی نبود به جز صداى کفش.
در کلاس باز شد. براى اولین بار بچه ها براى یک معلم ایستادند!! چشم هایم خیره شد به کتاب علوم که همیشه عاشقش بودم.. کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکى از بچه ها را صداکرد تا برگه ها را پخش کند!!!!!
چه برگه اى؟؟؟؟؟؟؟ برگه ى امتحان!!!!!!!!
هیچکس جرات اعتراض نداشت. امتحان از درسى که همین چند دقیقه پیش یاد داده بود!
امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند، تنها کسى بودم که بیست گرفته بودم.
خیلی خوشحال بودم...
در حال و هواى خودم بودم که گفت: "این نمره سطح شماست، هر هفته امتحان داریم و به ازاى هر نمره ای که از نمره این امتحان کمتر بگیرید تنبیه میشوید."
یک ترکه هم روى میزش بود!! با خودم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود ...!!؟؟
من تا آخر آن سال دیگر هرگز علوم بیست نگرفتم از یک نمره تا سه نمره کم گرفتم.
آن زمان ها روش تنبیه در مدارس پسرانه چوب و فلک بود.
پاهایم را به فلک میبستند و ترکه به کف پایم مى خورد. هر نمره کمتر پنج ترکه.
درد داشت ولى درد اصلى وقتى بود که کسانى که چند نمره از من کمتر گرفته بودند، چون نمره اولیه کمترى داشتند نه تنها تنبیه نمیشدند بلکه دو طرف فلک را میگرفتن تا من فلک شوم و پاهاى من مشترى ثابت ترکه معلم علوم بود.
با نفرت تمام به چشم هایش خیره میشدم و تمام فحش هاى جهان از ذهنم عبور مى کرد. این تنبیه ها و فلک شدن ها تو درسهای دیگر هم بود ولی اینبار فرق داشت. آخر در تمام دوران تحصیلم درس علوم تنها درسی بود که بخاطرش تنبیه نشده بود.
از وقتی به مدرسه رفتم بابت درسهایی که ضعیف بودم تنبیه میشدم ولی اینبار برعکس همیشه به علت قوی بودن در درسی داشتم کتک میخوردم.
روز آخر کلاس ها من را کنار کشیدو گفت: "توان تو بیست بود من تنبیهت میکردم تا هیچوقت از چیزى که توانایی اش را دارى دست نکشى، تا به کمتر از حق و توانت راضى نشى."
امروز به این فکر مى کنم که در این سالها چقدر به این تنبیه ها احتیاج داشتم، به اینکه چه جاهایی به حقم نرسیدم زیرا همه ى توانم را نگذاشتم...

نظرات  (۱۰)

دوران راهنمایی یک دبیر جغرافی داشتیم که به درد جوخه اعدام می خورد تا معلمی.

دهه شصت خیلی به ندرت پیش میومد که دخترها تنبیه بدنی بشن. واسه همین یه حاشیه امنیت داشتیم.

من درسم خوب بود ولی از جغرافی بدم میومد. اکثراً درس نمی خووندم و چون جمعیت کلاس 48 نفر بود خیلی وقتها از داوطلبها درس می پرسید.

اما اواسط مهرماه یه روز اومد سرکلاس و گفت امروز چون از درس جلو هستیم فقط درس می پرسم. یه چوب بلند و باریک هم دستش بود. گفت از هر کس یه سوال می پرسم. بلد بود نمره اش میشه 20 و بلد نبود میشه صفر و بعد هم تنبیه بدنی میشه با همین چوب.

یعنی از ترس جیک نمی زدیم. چون اکثراً درس نخوونده بودیم و منتظر داوطلبها بودیم که شر این دیوانه رو از سر ما کم کنند.

خانم معلم (برزگری) گفت کتابها رو ببندیم و داخل کیف بذاریم و شروع کرد به سوال کردن.

اینطوری بگم؛ از 48 تا دانش آموز، 16 نفر به سوال جواب دادند و 20 شدند. من و 31 نفر دیگه بلد نبودیم و صفر شدیم. کارد میزدی خون خانم برزگری درنمیومد. حالا اینکه چقدر سرمون داد زد و توهین شنیدیم بماند. همه مون پای تابلو ایستاده بودیم و گریه می کردیم تا تنبیه شروع بشه.

قرار شد نفری 5 تا چوب بخوریم و نمره صفرمون هم گزارش بشه به دفتر مدرسه. می ترسیدم، هم از چوب خوردن هم از عواقب گزارش به دفتر. رفته بودم ته صف. خانم برزگری به ترتیب بچه ها رو صدا می کرد و 5 تا چوب کف دستشون می زد و می فرستاد دفتر. تا اینکه همه تنبیه شدن و من موندم.

چون عواقب این دفتر رفتن رو می دونستم وقتی دستهامو آماده تنبیه نگه داشتم، قبل از بالا رفتن چوب خانم برزگری گفتم: خانم میشه عوض 5 ضربه ، به دستهای من 10 تا چوب بزنید ولی نمره مو به دفتر گزارش نکنید؟ گفت 10 تا نه، اگه میخوای گزارش به دفتر نرسه باید 30 ضربه چوب بخوری؟ میخوای؟

با ترس گفتم بله. و دستهامو گرفتم جلوش. خانم برزگری که اصلا خستگی سرش نمیشد چوب رو چسبوند زیر دستم و دستمو اورد بالاتر و آماده کرد برای زدن. بعد چوبشو برد بالا و محکم کوبوند کف دستم. بی اختیار جیغ یواشی زدم و گفتم آخ و دستمو بردم زیر بغلم و اشکم ریخت رو مقنعه ام. با فریاد خانم برزگری و از ترس اضافه شدن تعداد ضربات و گزارش به دفتر، دست چپم رو آوردم بالا و دومین چوب محکمتر رو خوردم. و به همین ترتیب ادامه داد. چوب به هوا می رفت و با شدت به دستام می خورد و کف دستهام قرمرتر و متورم تر می شد. 20 تا چوب که خوردم گریه کنان گفتم خانوم میشه بقیه شو پشت دستم بزنید؟ کف دستم جا نداره! گفت دستاتو بذار بغل پات. اول نفهمیدم چرا این حرفو زد اما وقتی بعد خوردن ضربه اول پشت دستم، واسه ضربه بعدی ناخودآگاه دستمو کشیدم و چوب به ران پام خورد تازه فهمیدم چرا گفت دسستو بذار بغل پات. پام که درد گرفت هیچ، خانم برزگری همون چوب اول هم حساب نکرد و گفت پشت دستی هات از اول. از ترس تکرار، دستمو سفت گرفتم بغل پام و 5 تا چوب زد رو دست چپم و بعد هم همین طور برای دست راستم.

30 ضربه که تموم شد گفت برو بشین سرجات.

دستهام چنان ورم کرده بود که انگشتام نه خم می شد و نه می تونستم حتی فوت شون کنم. اما همین که بعد تنبیه به جای دفتر رفتم نشستم سرجام و نمره صفر هم تو دفتر نمره برام ثبت نکرد راضی بودم.

اما بقیه دوستام که رفته بودن دفتر، هم به والدین شون خبر داده بودند که بچه تون صفر گرفته؛ هم تو پرونده شون درج شد هم خانم ناظم نفری 4تا ترکه به کف دستهاشون زده بود.

این اولین باری بود که سر کلاس جغرافی تنبیه شدم ولی آخریش نبود.

تو دوران دهه شصت تنبیه بدنی برای ما پسر ها رایج بود و حتی خانواده هامون هم حمایت میکردن منم از این قاعده استثنا نبودم تو زندگیم کتک های زیادی خوردم معمولا بخاطر درس و بی ادبی کردن و کارهای دیگه ای که فکر کنین یک معلم ریاضی داشتیم آقای اکبری تو سال اول دبیرستان ایشون سختگیر ترین معلم بودن و هر جلسه بچه ها رو می آوردن پای تخته تا سوال حل کنن منم ریاضیم بد نبود ولی عالی هم نبود ایشون هرکی رو می‌آورد پای تخته اگه بلد بود حل کنه تشویقش میکرد و اگه بلد نبود یک ترکه داشت که باهاش میزد به دست هامون یکروز به من گفت بیام پای تخته و سوال داد و منم هیچی نتونستم بنویسم نمیدونم چرا خیلی عصبی شد و همونجا یک سیلی خیلی محکم خواباندند تو گوشم که گوشم سوت کشید و گفتم آقا غلط کردیم درس می‌خونیم گفت نه من باید تکلیفتو روشن کنم بعد گفت برم دفتر رفتم و ماجرا رو گفتم اونام اومدن داخل کلاس و معلممون گفت این دانش آموز چند وقته درس بلد نیست و حرف میزنه تو کلاس براش یک تصمیم بگیرین تا واسش درس عبرت شه آقای مدیر گفت میخواین فلکش کنیم؟ منم که اصلا نمیدونستم تاحالا فلک چیه و تجربه ای نداشتم معمولا مامانم واسه کارهای بدم تنبیه بدنی ام میکرد ول فلک نبود یا گوشمو می‌میپیچوند و سیلی میزد یا بابام با کمربند کمر و باسنم رو سیاه و کبود میکرد ولی اون روز قرار شد فلک شم انگار آقای مدیر واسه مواقع ضروری یک دستگاه واسه فلک کردن داشت و اونو آورد و یک چوب بزرگ هم آورد گفتم آقا ببخشین درس می‌خونیم غلط کردیم ولی گوشی نمیشنید بعد مجبورم کردن و پاهامو گذاشتن تو فلک و دو تا از بچه ها اومدن دو سرشو گرفتن و تنبیه شروع شد جلوی همه بجه های کلاس قرار شد ۵۰ ضربه فلک شم و آقای اکبری شروع کردند و اولین ضربه رو زدند و از شدت درد جیغی کشیدم که صدام تا ۱۰ متر اونور تر میرفت همینجوری ضربه می‌زدند و من التماس میکردم و گریه و.. ولی جواب نداد بالاخره فلک تموم شد و قول دادم درس بخونم از اون موقع دیگه هیچوقت فلک نشدم و همیشه ریاضیم خوب بود واقعا ازشون متشکرم و الان مهندس برق هستم 

دهه شصت تنبیه بدنی خیلی رایج بود. ما کلاس سوم یه معلم سخت گیر داشتیم که کتکهاش معروف بود.

من درسم خوب بود ولی سه بار طعم خط کش زدنش رو چشیدم.

اون دفعاتی که خط کش خوردم یه دفعه به خاطر یه نمره 17.75 از ریاضی بود که چهار تا زد کف دستام. تا زمانیکه خودم چوب نخورده بودم نمی دونستم خط کش خوردن از این خانم یعنی چی. واقعا محکم میزد و دستش خیلی سنگین بود. تنها کاری که کردم، دستهامو بدون مکث نگه داشتم که زودتر بزنه و تموم بشه.

یه بار تکلیف کلاسی ننوشته بودم و فکر نمی کردم از راه نرسیده گیر بده. ولی شروع کرد به دیدن و فقط خوبیش این بود نیاورد پای تابلو. همونجا سر جامون زد ولی بدجور محکم زد. دستهام ورم کرده بود و می لرزید.

بار سوم هم با دوستم داشتیم حرف می زدیم که به خاطر صحبت سر کلاس اومد جفت مونو با خط کش زد. می شد تذکر هم بده. ولی تنها سیستم ارتباطیش با بچه ها خط کش زدن بود.

و تازه من درسم خوب بود.

کلاس پنجمی ها ازش کف پایی هم خورده بودن.

من در دوران تحصیل، بسیار درس خوون بودم و همیشه شاگرد اول. اما کلاس چهارم و پنجم چند بار تو مدرسه تنبیه شدم! کلاس چهارم بودم یک بار بابت تاخیر که ناظم نمی دونست من شاگرد اولم و 4 تا چوب خوردم. یک بار هم به دلیل نمره 19.25 از املاء فارسی که معلم مون خیلی عصبی شد و گفت ازت توقع نداشتم و منو زد. کلاس پنجم روز اول یه معلم برامون اومد که یک ماه بازنشست شد ولی تو همون یک ماه کل کلاس دائم ازش کتک می خوردن و من هم خوردم.

 

اون مرتبه ای که تاخیر کردم واسه این بود که دم مدرسه مون یه بقالی باز شده بود که خوراکیهای خوشمزه ای داشت. من تی تاب "پم پم" خیلی دوست داشتم. اون روز با اینکه سر وقت رسیده بودم مدرسه و مامانم برام لقمه و میوه گذاشته بود ولی یهو هوس تی تاب کردم. کیفمو دادم به دوستم و 5 تومن برای خودم برداشتم برم تی تاب بخرم که دوستم هم 5 تومن داد و گفت برای من هم بخر. فکر می کردم چون قبلش وارد مدرسه شده بودم عیب نداشت خارج بشم و برم خرید. خلاصه تا من برم تی تاب بخرم ساعت از 7.5 گذشت و درب حیاط بسته شد و در ورودی مدرسه باز موند. صفها رو بسته بودند و داشتند صبحگاهی اجرا می کردن. تی تابها رو تو جیبم گذاشتم و در زدم. ولی کسی توجه نکرد. می دونستم پشت در موندن یعنی بعدش وایسادن تو صف خط کش خورها ولی باورم نمیشد من هم کتک بخورم. حدود یک ربع به هشت برنامه تموم شد و بچه ها رفتند سر کلاس. کلاسها مون ساعت هشت شروع میشد و اون یک ربع بین اش وقت تنبیه صبحگاهی بود! ناظم اومد و چوب درازی هم دستش بود. هیچوقت خطکش نمی زد. یه چوب کلفت یک متری داشت که وقتی می برد بالا و میزد کف دست بچه ها صداش وحشتناک بود.  بچه ها که ناظم رو دیدن شروع به گریه کردند که با داد بلند ناظم ساکت شدند. خواستم بگم من زودتر اومده بودم و واسه تی تاب خریدن رفتم بیرون که یکی از بچه های کلاس پنجمی با آرنج زد پهلوم و گفت نگی رفته بودی بیرون ها، پوستتو میکنن. اینجوری فقط تنبیه انضباطی میشی و تا زنگ بعد، درد چوب ساکت میشه و تمام.

بغض آلود رفتم ته صف و درحالیکه می ترسیدم و می دونستم این ناظم هیچی سرش نمیشه وایسادم و کتک خوردن بقیه رو نگاه کردم. حدود 30 نفر بودیم و من چون بار اولی بود که می خواستم چوب بخورم نمی دونستم کف دست زدن یعنی چی. فقط بچه ها رو نگاه می کردم که کف دستهاشونو یکی یکی نگه می داشتند و ناظم چوبش رو کاملا می آورد بالا و با شدت تمام می زد به کف دستشون و اون شاگرد هم بعد هر ضربه از درد می پرید بالا و اگه کمی دیر دستهاشو حاضر می کرد با چوب به بغل پاش می زد. خلاصه... همه تاخیر کرده ها تنبیه شدند و تموم شد و من اومدم جلو. ناظم گفت: بیا جلو ببینم دانش آموز بی انضباط. گفتم شاید اگه بدونه شاگرد اول هستم نزنه. این بود که گفتم خانم ما بی انضباط نیستیم ما شاگرد اولیم. یهو عصبانی تر شد و گفت پس به جای 4 تا چوب، باید 6 تا بخوری یالا دستها بالا. تو دلم گفتم عجب غلطی کردم و دستم رو به حالت افقی بردم بالا.

ناظم چوب درازش رو به زیر دستم چسبوند و دستمو بالاتر آورد و مرتب کرد. بعد چوبشو برد بالا و با تمام قوا کوبید کف دستم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ از دردش. تا زمانی که اون چوب به دستم نخورده بود نمی دونستم چرا بچه ها حین کف دستی خوردن داد می زنن یا بالا و پایین می پرند. اما وقتی اون چوب سنگین به دستم خورد معنای تنبیه شدن رو با همه وجود فهمیدم. بی اختیار داد زدم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ و اشکهام ریخت پایین. دستمو گرفتم زیر بغلم که با داد ناظم دست چپم رو نگه داشتم. چوب رو گذاشت زیر دستم و دستمو که حالا داشت از ترس می لرزید آورد بالاتر و چوب دوم رو زد. باز هم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ من بلند شد و دستهامو گرفتم زیر بغلم. داد زد دستها بالا، زود باش. همینطور 4تا چوب بعدی رو هم خوردم. گفت برو سر کلاس. روم نمیشد. سریع رفتم دستشویی و صورتمو شستم که معلوم نشه گریه کردم. بعد هم برای اینکه جلوی بچه ها خجالت نکشم بدو رفتم دفتر و چون مبصر هم بودم گچ و تخته پاک کن و دفتر نمره رو از دفتردار مدرسه گرفتم و قبل اومدن معلم رفتم سر کلاس و اصلا به روز خودم نیاورم. اما کف دستهام ورم داشت و دوستم وقتی فهمید چی شده تی تاب خودشو داد به من و گفت از گلوم نمیره پایین. دهه شصتی ها اینجوری باحال و باصفا بودن.

کلاس چهارم ابتدایی درسهامون یکهو سنگین شد. معمولا نمره ۲۰ می گرفتم و خانم مون هم نسبت به تنبیه، خیلی حساس بود. البته تشویق هم داشتیم یعنی اونجوری نبود فقط بخواد بچه ها رو بزنه. جزو معلمهای مهربون بود و دا  نمیزد و فحش نمیداد. ولی از ۰.۵ نمره کم آوردن هم نمی گذشت و خط کش می زد. و چون به نظر همه معلمها، کلاس چهارم جزو سخت ترین مقطعهای ابتدایی بود، سخت گیرترین معلمها رو میذاشتند واسه کلاس چهارم و پنجم.

یه بار وسطهای ثلث اول تو یک روز هم امتحان ریاضی داشتیم هم امتحان علوم هم املا فارسی. ریاضی و علوم رو از قبل حسابی خوونده بودم و تمرین کرده بودم و امتحان خوبی دادم. ولی فارسی رو وقت نکردم روخوانی کنم و املا شدم ۱۹.۲۵. ریاضی و علوم ۲۰ شدم. اون روز، سه شنبه بود و نمره ها پنجشنبه اعلام شد. چه بلوایی راه افتاد تو کلاس.

ساعت اول ریاضی داشتیم. خانم معلم نیم ساعت اول درس داد و بقیه وقت رو گذاشت به تنبیه کردن بچه ها. هر نمره منفی رو ۲ ضربه چوب به کف دست بچه ها میزد. زنگ دوم علوم بود و به همین ترتیب گذشت و خیلی از بچه ها هر دو تا زنگ، کف دستی خورده بودن. پنجشنبه ها ساعت آخر، فارسی داشتیم. اول همون ساعت نمره های املا رو اعلام کرد. هیچکس ۲۰ نشده بود و خانم معلم که انگار از دو تا ساعت قبل، عصبانی مونده بود، تمام کلاس ۳۴ نفره رو آورد پای تابلو و بدون توجه به نمره، کف دست همه ۴ ضربه زد. داشت ملاحظه کسانی که زنگ قبلی کتک خورده بودند رو میکرد و نمی خواست زیاد و محکم بزنه. اما در عین حال غیرممکن بود بیخیال تنبیه هم بشه.

رفتم تو صف. معلم دست نفر اول رو گرفت آورد جلو و گفت دستها بالا. اون دخترک نگون بخت هم که می دونست خواهش و التماس فایده نداره بی هیچ بحثی کتکشو خورد و رفت نشست سر جاش. همینطور دونه دونه بچه ها می رفتن و دستهاشونو نگه میداشتن و چوب می خوردند. کم کم صف رسید جلوتر و من که تا قبلش فقط صدای برخورد چوب به کف دست بچه ها و آخ و اوخ شون رو می شنیدم چشمم افتاد به دستهایی که دونه دونه چوب می خوردن و قرمز و پف آلود میشدن. دو نفر مونده به من، دیگه گریه ام دراومد. البته بی صدا، و فقط چشمهام پر شد.

نوبت من شد. دست راستمو بردم بالا، خانم معلم گفت ازت توقع نداشتم ۲۰ نشی! دستهاتو نگه دار. دستهامو یکی یکی آوردم مقابلش و ۴ضربه چوب خوردم فقط به این دلیل که خانم معلم توقع نمره غیر از ۲۰ نداشت! ولی برای اینکه غرور خودمو حفظ کنم واکنشی نشون ندادم و فقط دستهامو مشت کردم و رفتم نشستم سر جام. کف دستهام می سوخت ولی همینکه دیگه تو صف نبودم یه نفسی کشیدم و چوب خوردن بقیه رو نگاه کردم، واسه دوستهام دلم میسوخت.

وقتی کل کلاس چوب خوردن، خانم معلم اجازه داد بریم به دست و صورت مون آب بزنیم تا واسه درس جدید آماده بشیم. دستمو زیر آب که گرفتم یهو به سوزش افتاد و دوباره اشکم درومد. ولی تا برسم به کلاس، از سوزش افتاد.

 

۰۸ مهر ۰۳ ، ۱۵:۱۲ امیرعلی محمدی

کامنتها رو خووندم. جالب بود و نوستالژیک. هر دهه 50 و 60 ای در طول سال تحصیلی حداقل یک مرتبه چوب خوردن رو تجربه کرده.

من اما یه تجربه متفاوت دارم: چند بار کف دستی خوردن و یک بار هم فلک شدن توسط پدرم. چرا؟ چون بابام اون سالی که اول و دوم راهنمایی بودم دبیر زبان بود و سال سوم من، شد معاون مدرسه.

ما اون زمان تو کلاس اول راهنمایی زبان انگلیسی نداشتیم و کلاس دوم شروع میشد. من نه فقط مسلط به زبان بودم بلکه به راحتی هم مکالمه می کردم و زیر نظر بابا، انگلیسی ام خیلی خوب بود. 

اما یک مرتبه دفتر زبانم رو جا گذاشتم خونه.

حالا تکلیف خاصی هم نبود ولی به هر حال جا مونده بود.

چندتا دیگه از بچه ها هم یا ننوشته بودند یا نصفه نوشته بودند که رفتند پای تابلو برای تنبیه شدن. اماوقتی من هم رفتند با تعجب نگاه می کردند.

بچه ها می دونستند امیرعلی محمدی (یعنی من) با آقای محمدی دبیر زبان، پدر و پسریم. هیچکس باورش نمیشد بابا من رو هم ببره تو صف کتک خورها و به دلیل جاگذاشتن دفتر زبان و ارائه ندادن تکلیف تنبیهم کنه ولی این کار رو کرد!

جو کلاس و قیافه بابا جوری جدی بود که اصلا به ذهنم خطور نمی کرد که بخوام حرفی بزنم.

ضمنا بابا از قبل باهام اتمام حجت کرده بود که: سر کلاس با بقیه فرق نداری و اگه مشمول تنبیه بشی قطعا تنبیهت می کنم. تنبیه من هم فقط با ترکه است، چه فلک کنم چه کف دست شاگرد بزنم. خلاصه حواست باشه که بعدا نگی بابا منو جلوی همه زد.

پای تابلو صف کشیدیم و بابا برای اینکه نشون بده درس و انضباط و تکلیف براش خیلی مهمه اول از همه منو گذاشته بود سر صف! نفری 5ضربه ترکه تعیین شد جهت تنبیه. هم از بابا خجالت می کشیدم هم از بچه ها. ولی به روی خودم نیاوردم. دستهامو نگه داشتم و مثل مرد از بابام کتک خوردم نشستم سرِ جام و شروع کردم به فوت کردن دستهام که ورم کرده بود و جای ترکه ها قرمز شده بود.

ولی بابا خوب زهر چشمی از بچه ها گرفت. تو کل مدرسه پیچیده بود که آقامحمدی انقدر جدیه که پسر خودشم تنبیه کرد.

دوبار دیگه هم اون سال از بابام ترکه خوردم که دلیلش نمره کمتر از 19 بود. یعنی قانون کلاس این بود که هر نمره منفی یک ضربه ترکه جریمه داره. کمتر از 15 هم چوب و فلک، که البته زبان من خوب بود و هرگز شامل چوب و فلک نشدم.

 

سال سوم که بابا ناظم شده بود و من هم نوجوانی و خریت و رفیق بازی و حس اینکه سال دیگه دبیرستانی هستم و... حالا انگار دبیرستان چه خبر بود!

یه بار دبیر ورزش نیومد و ما رفتیم تو حیاط پشتی واسه ورزش ولی بهمون گفتند امروز فوتبال بازی کنید و هر کی هم خواست می تونه بره تو نمازخونه. رفقا قرار گذاشتن جیم بزنیم بریم سینما و برگردیم. گفتم عمرا نمیام. مسخره ام کردند و اسم بچه سوسول و بچه ننه روم گذاشتن که بهم بر خورد. گفتم میام ولی فقط به اندازه همین تایم کلاس ورزش.

رفیق صمیمی ام که اسمش سعید بود لیدر گروه شد. از اولش راست و حسینی گفت تو باید بیای که به خاطر بابات اگه لو رفتیم تنبیه نشیم.

یواشکی از دیوار رفتیم بالا و پریدیم بیرون و رفتیم تا اطراف سینما ولی داخلش نرفتیم چون دیر میشد و فقط رفتیم پارک نزدیک مدرسه و الاکلنگ و تاب سوار شدیم و از همون راهی که اومده بودیم برگشتیم ... نگم براتون.

فضول کلاس به مدیر گفته بود و وقتی ما برگشتیم تو مدرسه، دیدم دارند منتظرمون هستند.بابا که از عصبانیت کارد می زدی خونش درنمیومد. مدیر ملاحظه بابامو کرد و چیزی نگفت و تنبیه مونو سپرد به بابا. ولی تاکید کرد فلک بشیم.

تو همون حیاط کنار تیر دروازه (گل کوچیک) بساط فلک پهن شد و طبق معمول اول از همه من رفتم برای تنبیه. باورم نمیشد بابا فلکم کنه اونم جلوی همکلاسیهام. کف دستی هاشو خورده بودم و می دونستم چقدر محکم میزنه ولی فلک با ترکه و به تعداد 40 ضربه واقعا ترسناک بود. گریه ام درومد و خودمو لعنت کردم که چرا حرف سعید و بروبچ رو گوش دادم؟ به ضایع شدن و چوب و فلک بعدش نمی ارزید. 

خوابیدم و پامو گذاشتن تو فلک. اولش بیصدا گریه کردم چون تا ضربات 7 و 8 قابل تحمل بود ولی از دهمی به بعد افتادم به التماس و غلط کردن. نگاهم به بابا بود و ترکه ای که تو دستش بالا می رفت و با شدت می خورد به پام. 40 ضربه تموم شد و پامو باز کردن. چهاردست و پا رفتم یه گوشه و پام که دیدم حالم بد شد. جای ترکه ها رو کف پام عین لبو شده بود و وسط پاهام حالت خونی پیدا کرده بود. معلوم بود بابا بد عصبانی شده.

بعد من سعید رفت و بعدش سه تا رفیق بعدی. نگاهم به بابا بود و ترکه ای که تو دستش بالا می رفت و به کف پای بچه ها می نشست و جاش ورم می کرد.. و پاشون آش و لاش میشد.

اون روز گذشت.

بعدها که یک بار در مورد اون چوب و فلک با بابا حرف زدم گفت بی انضباطی و فرار از مدرسه یه طرف، واسه این شدید تنبیه کردم که یادت باشه به خاطر کسی خودتو تو مخمصه نندازی و به موقع نه بگی، اونها تو رو بردند که اگه لو رفتند از کتک فرار کنند. 

این روزها تو چهل سالگی وقتی یاد اون چوب و فلکی که هم خجالت کشیدم و هم یک ماه پام درد میکرد میوفتم راحت تر از هر وقتی "نه" گفتن را انجام میدم.

روزگار، مثل پدرم نیست که برای تنبیه بزنه.

۰۳ آذر ۰۳ ، ۱۵:۱۴ محمد خانی

من اهل زنجان هستم. کلاس چهارم ابتدایی بودم که زلزله رودبار و گیلان و زنجان باعث خرابی تعدادی از مدارس و سه شیفت شدن بعضی از مدارس دیگه شد. مدرسه ما هم سه شیفته شده بود و کلاس پنجم، من شیفت وسط بودم.

یه معلم داشتیم به اسم خانم صمدی. کلاس سوم هم معلم مون بود. تدریس اش خوب بود ولی چیزی که معروفش کرده بود کتکهاش بود. بسیار محکم و دردناک می زد و تعداد ضرباتش هم نسبتاً بالا بود. روتین تعداد ضرباتش 6 تا چوب بود. اگه لازم بود تا 14 تا یا حتی 20 تا ضربه هم میزد. هر روز میزد. هر زنگ میزد. واسه کمترین اشتباه میزد و بدجور محکم میزد. کمترین حالت ضربات که به قول خودش رحم می کرد 4تا خط کش بود.

من درسم معمولی بود. نه انقدر خوب که هرگز چوب نخورم نه انقدر بد که خیلی چوب بخورم. ولی تقریبا ماهی دو سه بار سر و کارم با خط کش خانم صمدی بود.

مثلا یه بار پای تابلو ازم درس علوم پرسید. یادم نمیره 10 سوال کرد که 7 تاشو بلد بودم و سه تاشو نمی دونستم. نمره ام شد 14 و شش تا خطکش کف دستم زد. خیلی دردم گرفت. اما انگار درد چوب معلم، یه جورایی درد بی خیالی بود. چون اون روزی که کتک خوردم با خودم گفتم دیگه نمره کمتر از 20 نمی گیرم یا مشق ننوشته نمیرم مدرسه. ولی چند هفته بعد غلط املایی ها مو ننوشته بودم. صدام کرد کنار میزش و چند تا چوب محکم به کف دستهام زد. همچین محکم میزد که صداش تو کلاس می پیچید.

من بر خلاف خیلی ها که هی می گفتن ببخشید، خانوم توروخدا نزنید، خانوم یواشتر، غلط کردم و... اصلا التماس نمی کردم. بی هیییییچ چونه زدنی دستهامو نگه میداشتم و چوبمو می خوردم و می نشستم سر جام. فقط قیافمو خیلی مغرور نشون نمیدادم که خانم معلم عصبانی بشه و بیشتر و محکمتر بزنه. بعد هر ضربه چوب بی سر و صدا دستمو می گرفتم زیر بغلم یا کف دستمو فوت می کردم  اما گریه و التماس هرگز.

اون سال گذشت و ما اومدیم کلاس پنجم رو شروع کردیم. بعد کلاس بندی فهمیدیم خانم ما کیه؟ خانم صمدی. مو به تن من و دوستام سیخ شد. چون میدونستیم کلاس پنجمی ها رو جز با خطکش با ترکه و شلنگ هم تنبیه می کنه و هم گاهی خطکش به کف پاشون میزنه.

خلاصه شو بگم. اون سال حداقل ماهی دو بار طعم ضربات بسیار دردناک خطکش خانم صمدی و چشیدم که کف دستهام رو متورم و قرمز لبویی کرد. چند بار با ترکه ازش کف دستی خوردم. یکبار هم با ترکه پشت دستم زد. تنبیه دسته جمعی اش با شلنگ بود که چون تعداد جمعیت کلاس زیاد بود 6تا بیشتر نمیزد و ماهی یک بار اینطوری تنبیه می شدیم. حتی شاگرد زرنگ ها هم اون سال ازش خط کش خوردند.

اما سخت ترین خاطره من مربوط به روزی بود که خوابیدم رو نیمکت و پامو بست بالا روی میز و 30 تا خط کش زد کف پام. خیییییلیییی سخت بود. بعدا فهمیدم اسم این تنبیه فلک کردنه و تازه ابزار آلات و قوانین خودشو داره و تو مدارس پسرونه با ترکه و کمربند هم میزنند. تنها کسی که اون سال اینطوری کتک خورد من بودم که باعث زهر چشم گرفتن از کل کلاس شد وتنها دفعه ای بود که برای تنبیه نشدن از خانم صمدی خواهش کردم و حین چوب خوردن هم با صدای نسبتا بلند گریه می کردم. 

ما دهه شصت و پنجاهی ها تو مدرسه کتک می خوردیم و جرات بیان کردن تو خونه نداشتیم. چون به احتمال زیاد یه کتک دیگه هم تو خونه می خوردیم با این مضمون: چیکار کردی معلم تون تو رو زد! یعنی می خوام بگم علت تداوم کتکهای دهه 50 و 60، نگرش والدین بود و این شعر معروف:

چوب معلم گله           هر کی نخوره خله

من یک بار تو دوران راهنمایی از ناظم چوب خوردم. اون هم برای این بود که دیر کرده بودم. طیق قانون مدرسه هر کی دیر می کرد باید وامیستاد کنار دیوار و بعد از تموم شدن برنامه صبحگاهی، تنبیه می شد. من تازه اومده بودم راهنمایی و کلاس اولی ها مثل من زیاد به قوانین وارد نبودیم و فکر می کردیم تو دوره راهنمایی یا نمی زنند یا فقط برای درس می زنند. اما اشتباه کرده بودیم. اون روز به جای ناظم یکی از کلاس سومی ها که از بس رفوزه شده بود حکم برادر بزرگتر داشت! و بچه ها بهش سیبیلو می گفتن اومد برای تنبیه. تعدادمون زیاد نبود. من رفتم آخر صف چون می ترسیدم. سیبیلو نفری 4 تا ترکه به کف دست بچه ها زد. نوبت من که شد گفتم بیا این 100 تومن رو بگیر ومنو نزن. سال 1370، 100 تومن پول خوبی بود. سیبیلو هم خیلی شیک پول رو گرفت و من از زیر کتک در رفتم.

دو بار دیگه هم این اتفاق افتاد و من با پرداخت پول، از تنبیه اول صبح فرار کردم. اما یک بار که دست بر قضا خیلی دیر کرده بودم و حتی تنبیهی ها هم رفته بودند سر کلاس، اومدم جیم بزنم که ناظم با اون چوب پهن و بلندش سر راهم سبز شد و داد زد کجا بی انضباط؟ الان وقت اومدنه؟ گفتم ببخشید آقا دیگه تکرار نمیشه. داد زد زهرمار و دیگه تکرار نمیشه. ساعت از 8 هم گذشته تازه اومدی حرف هم می زنی؟ پوستتو می کّنم تنبل. دستهاتو نگه دار.

درحالیکه کم مونده بود خودمو خیس کنم کیفمو گذاشتم زمین و دستهامو گرفتم جلوی آقا ناظم برای کف دستی زدن. ناظم چوب بلندشو برد بالا و محکم کوبید کف دستم. یعنی جوری سوخت که بی اختیار بغض کردم و دستمو کشیدم به پهلوم که داد زد اون دستتو بیار، زوووود باش.

دست چپم رفت بالا و دومین چوب محکمتر اومد پایین. دو تا دیگه که زد فکر کردم مثل سیبیلوئه که واسه تاخیر 4 تا می زنه. اما آقا ناظم انگار تازه موتورش گرم شده بود. چوب زدن منو همینطور ادامه داد!! چوب به هوا می رفت و با شدت به کف دستهام می خورد و ناظم هم بدون توجه به من که دیگه غرور و... هم حالیم نمیشد و گریه می کردم، هی زد. فکر می کنم 10-12 ضربه چوب که زد و دیگه من به نفس نفس افتاده بودم بی خیال شد. گفت برو سرکلاس و دیگه تکرار نشه. رفتم دم آبخوری و کف دستها و صورتمو شستم و رفتم سرکلاس. اون روز تا نیم ساعت نمی تونستم خودکارمو دستم بگیرم!

چه خاطرات آشنایی

چه دردهای مشترکی

چقدر تنبیه شدنهای شبیه به هم و خاطرات درد کف‌دست و کف پا داریم ما دهه شصتیا.

بعضی معلمها ما رو می‌زدن ولی چون وحشی بازی درنمیاوردن بعدش یادمون می رفت. ولی بعضیها که تحقیر و توهین می کردن و سر صف میزدن واقعا بدترین خاطرات رو رقم زدند.

من میخوام یکی از سخت ترین تنبیهاتم رو بگم که البته توهین و تحقیر نداشت ولی تنبیه مفصّلی بود.

کلاس پنجم من مبصر کلاس دومی ها بودم. یه بار قرار شد ۴ تا دانش آموز رو که از ریاضی تک گرفته بودند ببرم دفتر مدرسه که آقا مدیر فلک کنه. شدیداً گریه می کردن و التماس می کردن معلم شون ببخشه و نفرستدشون دفتر ولی قبول نکرد. 

دستشون رو گرفتم و رفتیم سمت دفتر. نزدیک که شدیم یکی شون گفت توروخدا ما رو نفرست زیر چوب و فلک آقا مدیر. بقیه هم التماس می کردن. دلم براشون سوخت چون تازه کلاس دوم بودند و به نظرم خیلی کوچولو بودند واسه چوب و فلک. این بود که فکری به سرم زد. با همدیگه رفتیم دستشویی و یه ربع صبر کردیم و بعد من اونها الکی لنگ زنان رفتند سر کلتس شون و من هم رفتم سر کلاس خودمون و اصلا هم هیچکدوم به روی خودمون نیاوردیم که چه جوری معلم کلاس دومی ها رو پیچوندیم.

یه هفته گذشت.

یه روز وسط زنگ علوم بودیم که من رو خواستند دفتر مدرسه.

همین که پام رسید دفتر چشمم افتاد به اون ۴ تا شاگرد که وایساده بودند تو دفتر و داشتند گریه می کردن.

فهمیدم که لو رفتیم.

گویا خانم معلم کلاس دوم از آقا مدیر پیگیر فلک کردن اون ۴تا شاگرد شده بود و بعد پیگیری متوجه شده بودند که من اصلا نبرده بودم شون واسه تنبیه.

جای هیچ حاشا کردنی نبود.

هر پنج تامون رفتیم تو حیاط خلوت پشت دفتر مدرسه که مخصوص تنبیهات دسته جمعی بود. اونجا یه چوب کلفت تقریبا سه متری رو مدل چوب فلک روی زمین نصب کرده بودن  و میشد برای تنبیه همزمان حداقل ۱۰ نفر ازش استفاده کرد. معمولا برای تنبیهات کلاسی که تعداد تنبیهی ها زیاد بود و لازم بود ناظم یا فراش مدرسه کمک کنند بچه ها رو می بردند اونجا. خودم بارها شاگرد تنبیهی برده بودم حیاط خلوت و حتی چندبار پاهاشون رو به چوب بسته بودم ولی فکر نمی کردم یه روز پای خودم بره تو فلک دسته جمعی. ولی رفت.

مدیر برای اون کلاس دومی ها ۲۰ تا ترکه تعیین کرد و ناظم و فراش مشغول ترکه زدن به کف پاشون شد. اما قضیه من فرق داشت.

من مبصر بودم و به قول آقا مدیر خیانت در امانت کرده بودم. هر چی گفتم دلم برای این بچه ها سوخت قبول نکرد. گفت اگه هفته قبل آورده بودی شون ۱۰ تا ترکه می خوردن. ولی الان شد ۲۰تا. بعدش هم تنبیه من ۵۰ ضربه ترکه تعیین شد. نمی دونم کیا درد فلک شدن رو چشیدن.

فلک وااااااقعا کتک سختیه. چند باری طعم ترکه معلمها به کف پاهام و بارها خطکش و شلنگ به کف دستهام رو چشیده بودم. ولی ۵۰ تا واقعا زیاد بود. 

به روی خودم نیاوردم و خواستم شجاعتمو نشون بدم مثلا.

اما وقتی اولین ترکه خیس آلبالوی آقا مدیر خورد کف پام دیگه غرور و شجاعت رفت کنار. حس کردم پامو از وسط بریدن. چنان سوخت، چنان سوخت که فریادم بلند شد. همینطور مدیر ترکه های واقعا آتیشی رو می‌زد کف پام و بدون وقفه ادامه میداد. عجیب دستش سنگین بود، بدجور میزد و من هم داشتم اون زیر جون میدادم. بالاخره شنیدم که گفت: ۵۰

انگار دنیا رو بهم داده بودند. پامو باز کردن و چهار دست و پا رفتم نشستم یه گوشه و گریه کردم. حقیقتاً تنبیه سختی شده بودم. با همه چوب و فلکهایی که تا الان شده بودم فرق داشت. قبلا فوقش ۲۰ تا ترکه خورده بودم. سال اول تا سوم که معلمها زن بودن گاهی با خطکش فلک می کردن که زیاد درد نداشت. به جرات می تونم بگم سخت ترین چوب و فلک عمرم بود. چون بعدش چندبار هم تو مقطع راهنمایی فلک شدم ولی هرگز اینطور پاهام آش و لاش نشد.

کلاس پنجم ابتدایی که بودم، مدرسه مون تا دو هفته معلم نداشت. مدیر با کلی پیگیری و داد و بیداد، یه معلم برامون جور کرد و تو هفته سوم مهر، خانم راد شد معلم ما. خانم بدی نبود ولی مثل بقیه آموزگاران دهه شصت، اهل خطکش زدن بود. و چون با یه تاخیر ۱۵ روزه کلاس رو گرفته بود و کلاس پنجم امتحان نهایی داشتیم برای جبران، سخت می گرفت.

و سختگیری از نظر معلمهای دهه ۵۰ و ۶۰ یعنی کتک بیشتر!

همون روز اول دو تا کاغذ چسبوند کنار تخته سیاه و توش مقادیر و مصادیق تنبیه و تشویق رو نوشت.

تو تشویقها اینطوری بود که هر کسی نمره بالای ۱۸ می گرفت یه ستاره جلوی اسمش می چسبوند، هر ۵ تا ستاره یه جایزه سر صف داشت.

اما تنبیهات، لیست مفصلی هم داشت و هیچوقت فراموشم نمیشه چون من که مبصر بودم مسئول نوشتن برگه تنبیه و تشویق شدم:

مشق ننوشتن: ۱۰ ضربه چوب+ یک نمره منفی

نیاوردن دفتر مشق: ۱۵ ضربه چوب+یک نمره منفی

درس بلد نبودن پای تابلو: به ازای هر سوال ۲ ضربه چوب+یک نمره منفی

ننوشتن غلط دیکته، به ازای هر غلط، ۳ ضربه چوب پشت دست+یک نمره منفی

نمره کمتر از ۱۸، به ازای هر یک نمره، یک ضربه چوب+۲امتیاز منفی

ننوشتن انشا، حل نکردن تمرینات ریاضی و پرسشهای علوم، ۱۰ ضربه چوب+یک نمره منفی

امتیاز منفی بیشتر ۱۰: تنبیه سر صف.

هفته های اول قبل از اینکه خانم راد بفهمه کی شاگرد زرنکه کی درس‌نخوون، انقدر کتک خورده بودیم که یادم نمیره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی