عصر ایران
گشت نامحسوس ارشاد، با سازماندهی 7 هزار نفر قرار است مردم تهران را تحت نظر قرار دهد و برای بدحجابان تشکیل پرونده دهد.
در این باره نکات زیر قابل تأمل است:
1 - چه بر سر کشور، نظام، انقلاب، مردم و کلیت جامعه آمده است که 37 سال بعد از انقلاب اسلامی، در پایتخت جمهوری اسلامی ایران، 7 هزار نفر را سازماندهی کرده اند که در خیابان ها، مردم را بپایند و علیه آنها گزارش دهند که فلانی صدای ضبط ماشین اش بلند بوده یا موهایش از زیر روسری، بیرون زده بود و آرایش فلان دختر کذا بود و لباس بهمان زن، چنان!
1- عکس هایی که از درفش های ایران آورده شده است لزوماً در کل دوران مشخص شده جاری نبوده اند و شاید متعلق به یک دوره ی خاص از آن دوران باشند.
2- برخی از درفش ها از روی گفته ها و منابع تاریخی بازسازی شده اند و مطمئنا درفش ها به همین شکلی که در عکس ها تصویر شده اند، وجود نداشتند. (برای مثال درفش اشکانیان)
دوره اساطیری
درفش کاویانی ، نمادی از کاوه آهنگر ، فریدون و جمشید
هخامنشیان
عرﺽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﺤﺼﻞ ﻭ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺍﺻﻠﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ. ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺣﺘﯽ ﻋﺸﻖﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻖﻫﺎﯼ ﻧﻮﺟﻮﻭﻧﯽ ﺍﻻﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺍﻻﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺑﺎ 14 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯿﺎﺩ، ﺑﻌﺪ ﺑﻬﺶ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﯿﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺷﺐ ﺗﻮ ﻭﺍﯾﺒﺮ ﺑﻬﺶ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻦ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﺩﺍﺷﺐ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﮑﺎﯾﭗ ﻫﻤﻮ ﻣﯽﺑﯿﻨن،بعدم بعد ی مدتی میزنن ب تیپ و تاپ هم و ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﻥ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﻋﺸﻖ ﺑﻌﺪﯼ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺍﺣﻞ.
ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻋﺸﻖ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺳﻪ ﺯﻣﺎﻥﺑﺮ ﻭ ﻓﺮﺳﺎﯾﺸﯽ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺳﻦ ﺑﻠﻮﻏﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﻗﯿﺎﻓﻪﺍﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯿﺜﺎﻗﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺧﻮﺷﻤﻮﻥ ﻣﯽﺍﻭﻣﺪ، ﺑﻌﺪﺵ ﭘﺮﻭﺳﻪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﻓﻘﻂ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪﯾﻢ. ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻥ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﺯﺩﯾﻢ. ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺳﻮﻡ ﻫﻔﺘﻪﺍﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﯾﮏ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻋﻠﯿﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﯿﻦﻣﻮﻥ ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ 9 ﻣﺎﻫﻪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﻣﯽﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻧﺎﻣﻪﻧﮕﺎﺭﯼ. ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﯿﻢ. ﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﺪ:
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﮏ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﮔﯿﺘﺎﺭﻋﺸﻖ، ﺑﺮ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻗﻠﺒﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭﺭﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﻣﻤﻨﻮﻉ، ﺍﻣﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩﻡ،
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ
ﻓﻘﻂ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻧﮕﺎﻫﯽ
ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ
ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻢ ﺑﮑﻦ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ
ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﺧﺰﺋﺒﻼﺕ ﻭ .....ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﯿﻢ، ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﺎﻣﻪ. ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻣﮋﻩ ﭘﺮﭘﺸﺖ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻓﻀﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺳﻪ. ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻣﯽﺭﺳﻮﻧﺪﯾﻢ ﺩﺳﺖ ﻃﺮﻑ، ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻃﻮﻝ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺛﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﺰﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ.
ﺑﻌﺪ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﯽﺩﺍﺩﻥ. ﻣﺎ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ ﺷﺎﻣﻮﺭﺗﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺗﻮﺟﻪﺷﻮﻥ ﺟﻠﺐ ﺑﺸﻪ. ﻣﺮﺳﻮﻡﺗﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﺗﮏ ﭼﺮﺥ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺗﮏ ﭼﺮﺥ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽﺗﺮﯼ ﻣﯽﺯﺩ، عشق خوبی ﻧﺼﯿﺒﺶ ﻣﯽﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﻣﺎ ﺣﺘﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽﻫﺎﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ. ﻣﺜﻞ ﺍﻻﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﯿﺎﻥ ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ،ضجه ﻧﺎﻟﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﺮ ﺗﺘﻠﻮ ﻭ "ﮐﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﻣﯽﺑﻨﺪﻩ" ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻥ. ﻧﻬﺎﯾﺘﺶ ﯾﮏ ﮐﺎﺳﺖ "ﺍﻭﻥ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ" ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺍختیاﺭ ﻫﻤﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺗﺮﺍﻧﻪ "ﮔﻞ ﻣﯽﺭﻭﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ" ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻬﺎﺩﺭﯼ، ﺳﺮ ﻭ ﺗﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩﻥ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻗﺎ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ، ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ...
به امید پیروزی دهه ۶۰ ها در مراحل بعدی...
سال 1355 با کلی خوشحالی والدینم که پسر دار شدن من به این دنیا پا گذاشتم. در سن دو سالگی هنوزدرست و حسابی زبون باز نکرده بودم که یادم دادن بگو "مرگ بر شاه" و در همان سال سیاه (1357) خدا شعار من و بچه های دیگر را قبول کرد و ما شدیم آینده ساز انقلاب اسلامی.
تا دو سال خر تو خر ، ترور و قتل و غوغا بود. صدام هم دید آب سر بالا میره اومد هفت تیرکشی حالا باید همش شب و نیمه شب به خودمون میلرزیدیم که یهو بمب نیاد تو سرمون در همین اثنا من رفتم مدرسه و همش جای درس باید شعار مرگ برصدام میدادیم یا پشت جبهه را نگه میداشتیم. مثلا شکلات بسته بندی میکردیم و با نامه ای درون آن به جبهه میفرستادیم و یا قرص و دارو جمع میکردیم و به جبهه میفرستادیم البته من نمیفرستادم دفاتری درون مساجد و مدارس بود که اجناس و کمکها را به انها میدادیم و اونا این کار را میکردن . ( این را برای کسایی گفتم که منتظر برای گزافه گویی هستند . )
خلاصه هر شب آژیر خطر هر روز مارش حمله و ............ ..
روزها هم سر کلاس تنبیه بود و چوب و فلک !!!!!!!!!!!