اواخر دهه شصت بود. خانه را عوض کرده بودیم و از محله قدیمى رفته بودیم. به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم.. یک هفته از شروع کلاسها گذشته بود که به مدرسه جدید رفتم. آن روزها سوم راهنمایی بودم. جو عجیبى داشت آن مدرسه...
انگار که تمام دانش آموزان هر دقیقه یک ردبول را سرمیکشیدند!! قبل از آمدن معلم مى زدند و میرقصیدند و دعوا میکردند و...
این داستان ادامه داشت ... تا سه شنبه زنگ دوم!
زنگ تفریح که تمام شد وقتى همه برگشتند سر کلاس، دیدم هیچکس از جایش تکان نمیخورد!!! انگار که تمام بچه هاى پر انرژى کلاس مومیایی شده اند!!!!!
هیچ صدایی نبود به جز صداى کفش.
در کلاس باز شد. براى اولین بار بچه ها براى یک معلم ایستادند!! چشم هایم خیره شد به کتاب علوم که همیشه عاشقش بودم.. کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکى از بچه ها را صداکرد تا برگه ها را پخش کند!!!!!
چه برگه اى؟؟؟؟؟؟؟ برگه ى امتحان!!!!!!!!
هیچکس جرات اعتراض نداشت. امتحان از درسى که همین چند دقیقه پیش یاد داده بود!
امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند، تنها کسى بودم که بیست گرفته بودم.
خیلی خوشحال بودم...
در حال و هواى خودم بودم که گفت: "این نمره سطح شماست، هر هفته امتحان داریم و به ازاى هر نمره ای که از نمره این امتحان کمتر بگیرید تنبیه میشوید."
یک ترکه هم روى میزش بود!! با خودم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود ...!!؟؟
من تا آخر آن سال دیگر هرگز علوم بیست نگرفتم از یک نمره تا سه نمره کم گرفتم.
آن زمان ها روش تنبیه در مدارس پسرانه چوب و فلک بود.
پاهایم را به فلک میبستند و ترکه به کف پایم مى خورد. هر نمره کمتر پنج ترکه.
درد داشت ولى درد اصلى وقتى بود که کسانى که چند نمره از من کمتر گرفته بودند، چون نمره اولیه کمترى داشتند نه تنها تنبیه نمیشدند بلکه دو طرف فلک را میگرفتن تا من فلک شوم و پاهاى من مشترى ثابت ترکه معلم علوم بود.
با نفرت تمام به چشم هایش خیره میشدم و تمام فحش هاى جهان از ذهنم عبور مى کرد. این تنبیه ها و فلک شدن ها تو درسهای دیگر هم بود ولی اینبار فرق داشت. آخر در تمام دوران تحصیلم درس علوم تنها درسی بود که بخاطرش تنبیه نشده بود.
از وقتی به مدرسه رفتم بابت درسهایی که ضعیف بودم تنبیه میشدم ولی اینبار برعکس همیشه به علت قوی بودن در درسی داشتم کتک میخوردم.
روز آخر کلاس ها من را کنار کشیدو گفت: "توان تو بیست بود من تنبیهت میکردم تا هیچوقت از چیزى که توانایی اش را دارى دست نکشى، تا به کمتر از حق و توانت راضى نشى."
امروز به این فکر مى کنم که در این سالها چقدر به این تنبیه ها احتیاج داشتم، به اینکه چه جاهایی به حقم نرسیدم زیرا همه ى توانم را نگذاشتم...
زن متخصص امور برق در دهه 50
عکسی از یک خیاطی در دهه 50
مرکز تلفن 118 در سال 54
نمایشگاه مد لباس در باشگاه نفت آبادان ابتدای دهه 50
کارمندان ادارات در دهه 50
بازیهای کامپیوتری قدیمی
سری دوم: بازیهای کنسول آتاری